مادر شهید امنیت «عباس حبیبی» گفت: هنوز عطر نفسهای عباسم در خانه حس میشود و هیچکس نمیتواند جای عباسم را برایم پرکند.
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی «گلستان ما»، سمیرا رجبی- به خانه شهید امنیت «شهید عباس حبیبی» که رسیدیم پدر شهید به آرامی در را برایمان باز میکند و با روی باز به ما خوشامد میگوید و سپس خانه را ترک میکند.
مادر شهید به گرمی از ما استقبال کرد همین که سر حرف را باز کردم و از فرزند شهیدش پرسیدم بغض دلش میترکد و انگار به دنیای دیگری سفر میکند چشمانش از اشک پر میشود و فقط یک کلام میگوید «هیچکس برایم عباس نمیشود».
لحظاتی سکوتی سنگین فضای خانه را پر میکند مادر شهید با همان حس مادرانه که نشان از سالها دوری، فراغ و دلتنگی است صحبتهایش را اینچنین آغاز میکند «عباس بین همه تک بود بسیار باایمان، باتقوا و بانماز بود و همیشه به همه با احترام برخورد میکرد».
کمی سکوت میکند بغض، راه گلویش را میفشارد اما با این حال ادامه میدهد عباسم برای دفاع از ناموس و کشورش این راه را انتخاب کرد و بعد یک بیت شعر با این مضمون «اگر صدتا بیاید کنارم از آن صدتا نیاید بوی یارم» خواند و دوباره بر پهنای صورت اشک ریخت.
با هر سوال من، گویی داغ دلش تازه میشد و مدام بغض دلش میترکید و ادامه مصاحبه کردن را برایم سخت میکرد.
از نحوه شهادت فرزند برومندش از او سوال کردم سکوتی تلخ کرد و دوباره چشمانش از اشک پر شد اندکی به من نگاه کرد خواست تا جملهای بر لب جاری کند اما اشکها بر سخنانش سبقت گرفتند و نگذاشتند کلامی بر زبان جاری کند.
سرم را پایین انداختم شرمنده شده بودم آخر با هر سوال من قلبش آزرده میشد، بعد از لحظاتی سکوت، آهی از دل کشید و تمام لحظات روزهای بدون حضور عباس را قورت داد و به سختی از دردناکترین لحظات زندگیاش با ما گفت: عباس خودش این راه را انتخاب کرد و به شدت از دفاع کردن خاک کشور و ناموسش لذت میبرد او برای ماموریت به سیستان و بلوچستان رفته بود نزدیکهای اذان که شد وقتی هوا تقریبا گرگ و میش بود اشرار حمله میکنند و همانجا به شهادت میرسد دوباره بغض میکند و نمیتواند جملهاش را تمام کند.
بعد از کمی مکث ادامه داد: صبح خیلی زود صدای تلفن خانهمان به صدا درآمد همسرم خواب بود و من گوشی تلفن را برداشتم گفتم بفرمایید، کسی که آنطرف خط بود گفت گوشی را به همسرتان بدهید و من همسرم را بیدار کردم و گفتم از پادگان تماس گرفتند با تو کار دارند.
آن زمان فکر میکردم برای کارت پایان خدمت همسرم زنگ زدند آخر همسرم برای بازنشستگی پیگیر گرفتن کارت پایان خدمتش بود، همسرم که گوشی تلفن را گرفت بعد از لحظاتی گوشی از دستش افتاد و بر زمین نشست رو به من کرد و گفت میخواهم به زاهدان بروم.
این مادر شهید ادامه داد: من هم اصرار کردم با تو به زاهدان میآیم اما همسرم گفت پسرمان تیر خورده گفتند باید تنها بروم من گوشت قربانی که در یخچال برای عباس کنار گذاشته بودم درآوردم و گفتم این را با خودم میآورم تا برای پسرم کباب کنم تا جان بگیرد.
همسرم گوشت را به آن طرف پرتاب کرد و رو به من گفت فرزندم سلامت باشد بهتر از اینها را برایش فراهم میکنم در ابتدا ماشین گیرمان نیامد و مجبور شدیم به سمت مشهد حرکت کنیم وقتی مشهد رسیدیم پسر دیگرم امین به من تماس گرفت و گفت همانجا که هستید بمانید تا خودم را به شما برسانم و به سرعت سوار هواپیما شد و آمد.
امین همه چیز را میدانست اما این پا و آن پا میکرد و به من چیزی نمیگفت، گفتم چرا اینجا ایستادیم چرا حرکت نمیکنیم؟ امین روی زمین نشست و گفت مادر جان، عباس شهید شده است.
ناگهان جیغی کشیدم و بر زمین افتادم همه دور من جمع شدند آنطرفتر امین یک دستش گوشی بود و به برادر شوهرم که در مشهد بود زنگ زد و با دست دیگرش محکم بر سرش میزد.
شنیدن کلمه کلمه خاطرات مادر شهید عباس حبیبی حالمان را دگرگون میکند و این را برایمان یادآور میشود که چه جوانان دستهگلی برای امنیت و اقتدار کشور عزیزمان ایران پرپر شدند تا اسلام و دین پایدار بماند کش یادمان نرود امنیتی که امروز به آن افتخار میکنیم مرهون خون پاک شهداست.
هنوز بعد از گذشت ۱۶ سال، برایش داغ دوری فرزندش سرد نشده بود به زیبایی برایمان از عباسش میگوید و دیدن نوهاش یکتا و عروسش زهرا تنها چیزی بود که او را برای تحمل این داغ بزرگ، سرپا نگه داشته است.
او ادامه داد: سه فرزند «دو پسر و یک دختر» دارم عباس اولین فرزندم بود او با همه فرق داشت هرگاه از راه میآمدم مرا محکم درآغوش میگرفت و پیشانیام را میبوسید دوباره اشک امانش را برید و درحالیکه اشکها پی در پی از گونههایش سرازیر میشدند گفت من خاطرات زیادی از عباسم دارم و زیر لب گفت عباسم واقعا عباس بود.
این مادر شهید از لحظات مراسم ازدواج فرزند شهیدش برایمان گفت: عباس از زمانی که ازدواج کرد محبتش روز به روز نسبت به خانواده بیشتر و بیشتر میشد، برخی از مجالس عروسی را که میبینیم واقعا دلمان به درد میآید و اعصاب من به شدت خورد میشود اما عروسی پسر من اینطور نبود بسیار ساده برگزار شد حتی زمانی که پسرم به دنبال عروسم با ماشین رفته بود از بیراهه رفت تا کسی صد و بالای همسرش را نبیند.
این مادر داغدیده در حالی که قربان صدقه فرزند شهیدش میشد گفت: پسرم با لباس دامادی در حالیکه هنوز به مهمانان خوشآمد نگفته بود داخل اتاق شد و دو رکعت نماز شکر برای این نعمت خواندبعد برای خوشامدگویی پیش مهمانان رفت.
مادر شهید عباس حبیبی در حالی که رصایت کامل از عروسش داشت ادامه داد: ۱۶ سال از شهادت پسرم عباس میگذرد و من تاکنون یک بیاحترامی از عروسم ندیدم و او دائما با کلمه جان به من خطاب میکند او ۱۱ سال در همین خانه و سر سفره خانه ما نشست و زندگی کرد و الان هم نزدیک خانه ما، منزلی گرفته و مدام به ما سر میزند و میگوید اگر از در مرا به بیرون بیاندازی از پنجره به داخل میآیم من از عروسم بسیار راضی هستم.
فضای خانه از غم از دست دادن فرزندش بسیار سنگین بود و ادامه دادن مصاحبه برایم غیرممکن شده بود ضبط صدا را قطع کردم تا مادر شهید بیش از این اذیت نشود از او طلب حلالیت کردم که باعث شدم داغ فرزندش دوباره در دلش شعلهور شود.
گزارش از سمیرا رجبی
انتهای خبر
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب گلستان ما با ذکر منبع امکان پذیر است.
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری گلستان ما در وب سایت منتشر خواهد شد
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد